مبارزه اقتصادی و مبارزه سیاسی طبقه کارگر، بحثی دررابطه با سازمانیابی کمونیستی در طبقه کارگر
توضیح سردبیر نشریه سازمانده کمونیست: پس از انتشار شماره قبل نشریه سازمانده کمونیست انتقادات و سوالاتی برای ما ارسال شدند. از بهرام مدرسی خواستیم که به این انتقادات جواب دهند. توجه شما را به جوابهای او جلب میکنیم.
سازمانده کمونیست همه خوانندگان را به ارسال انتقادات، نظرات و یا سوالهای خود دعوت میکند.
. . . . . . . . . .
سؤال: شما تمام تمرکز طبقه کارگر و بویژه فعالین کمونیست را به اهمیت مبارزه اقتصادی جلب کرده اید. در حالیکه جامعه ایران یک جامعه بحرانی است و سیاست حرف اول را میزند، خط و نشان کشیدن شما برای کارگران کمک به خالی کردن میدان مباززه سیاسی برای جنبش های دیگر و فرستادن کارگر دنبال نخود سیاه نیست؟
بهرام مدرسی: در اینکه در ایران سیاست حرف اول را میزند شکی نیست، جایگاه سرمایه و نقشش در تقسیم کارجهانی چنین رابطه ای را میان طبقه کارگر از یکطرف و دولت و سرمایه داران از طرف دیگر ایجاد کرده است. در این رابطه به کرات صحبت کرده ایم. سؤالی که برای ما و همه فعالین کمونیست طبقه کارگر مطرح است این است که ابزارهای شرکت طبقه کارگر در سیاست چیست؟ شرکت طبقه کارگر در سیاست و دخالتش در جنگی که حول آن شکل میگیرد از چه کانالهایی و با چه ابزارهایی ممکن میشود؟ اینها سوالات اساسی هستند که به نظرم جواب اینکه چرا رژیم اسلامی هنوز سرکار است را هم میدهد.
چپ بورژوایی تصورش از شرکت و یا دخالت طبقه کارگر در سیاست تنها حضور آحاد این طبقه در اعتراضات خیابانی است. همین را در جریان اعتراضات جنبش سبز دیدیم. این اگر برای چپ بورژوایی در کشورهای اروپایی برای مثال که در آن تشکلهای کارگری سنتی دارند، کشاندن این تشکل ها زیر پرچم شعارها و اهداف بورژوایی احزاب پارلمانی است، برای چپ بورژوایی در ایران که با طبقه کارگر متشکلی روبرو نیست، دخالت این طبقه در سیاست صرفاً به افتادن دنبال جنبش های دیگران در خیابان خلاصه میشود. با هر تحرک جریانات بورژوایی فراخوان پشت فراخوان خطاب به طبقه کارگر منتشر میشود که کارگران در این جنبش شرکت کنید، اعتصاب کنید و تحصن کنید و به خیابان بیایید و گاها فراخوان کنترل کارخانه و مراکز تولیدی را هم میدهند.
جواب به این سؤال که ابزارهای دخالت طبقه کارگر در سیاست چه هستند از طرف بخش دیگری از چپ بورژوایی اما این است که سازمان یا حزب من نماینده طبقه کارگر است و از این طریق دخالت طبقه کارگر در سیاست تأمین میشود. حداکثر تلاشش هم در این رابطه ایجاد تجمعاتی از طرفداران خود به نام طبقه کارگر است. در این رابطه در شماره قبل نوشته های با ارزشی از اسد گلچینی و محمد فتاحی منتشر شده است که توجه شما را به آن جلب میکنم.
برای ما و فعالین کمونیست طبقه کارگر طبعا هیچکدام از این جوابها جایی از ارعاب ندارند. طبقه کارگر بنابه موقعیتش در تولید طبقه ای متشکل در جریان تولید است. برخلاف اقشار گوناگون خرده بورژوا که اساساً موجودیتشان بر فونکسیون غیرمتشکل تولیدی سوار است، طبقه کارگر در جریان شرکتش در تولید از طرف خود بورژوازی متشکل میشود. بدون کار مشترک و تقسیم کار معین میان بخشهای مختلف نمیتوان از تولید سرمایه داری سخن گفت. میدانم که تکرار این احکام اولیه بعضیها را کلافه میکند اما نقطه اول رجوع مارکس به طبقه کارگر از همینجا میاید. تولید بورژوایی طبقه کارگر را بعنوان طبقه و نه آحاد (برخلاف نوع تولید فودالی برای مثال) متشکل میکند. تولید برای بورژوازی همانقدر اجتماعی است که برای طبقه کارگر. هیچ چیز طبیعی تر از این نیست که کمونیسم بورژوایی این جایگاه واقعی و به واسطه آن امکان و وزن طبقه کارگر در تحولات سیاسی از این طریق را نادیده بگیرد. سیاست در ایران و همه جوامع بورژوایی بیشتر از هر قشر و طبقه ای به طبقه کارگر مربوط است. کل دستگاه سرکوب و تحمیق بورژوایی برای تأمین انقیاد طبقه کارگر است و چه چیز طبیعی تر از این است که کمونیسم بورژوایی این نقطه قدرت طبقه کارگر در امکانش در دخالت در تحولات سیاسی را نادیده بگیرد؟ طبقه کارگر نامتشکل و پراکنده علیرغم همه تبلیغات پرحرارت این کمونیسم بورژوایی درباره این طبقه، طبقه کارگر را به سلاخ خانه بورژوایی کشاندن است.
تأکید ما بر اهمیت مبارزات اقتصادی، تاکیدی بر و توضیح امکان طبقه کارگر در متشکل شدنش و دخالتش در سیاست به نفع خود است. شرکت در پروسه تولید بورژوایی برای طبقه کارگر امری اجتماعی است، همین نگرش این طبقه به خود و خواسته هایش، به شادی به حقوق کودکان، به برابری زن و مرد، به آزادی و به اداره جامعه را شکل میدهد. اینها هم همه از جمله احکام خستهکننده و تکراری که مارکس هستند! نقش طبقه کارگر در تولید و استثمار او رنگی متفاوت به خواستههای این طبقه در مقایسه با طبقات دیگر میدهد. در این باره هم ما بکرات صحبت کرده ایم. شرکت در تحولات سیاسی برای ما و فعالین کمونیست به معنی نمایندگی شدن همه اینها است. بدون تأمین این و یا کمک به ایجاد شرایط تأمین این نمیدانم چرا باید طبقه کارگر در هیچ تحول سیاسی شرکت کند؟ سؤال آنوقت این است که ابزارهای طبقه کارگر برای شرکت در سیاست چه چیزی جز نقطه قدرتش در تولید سرمایه داری میتواند باشد؟ نقش و جایگاه طبقه کارگر در تولید و امکانی که این به طبقه کارگر برای متشکل شدن میدهد. مبارزات اقتصادی و تلاش برای دفاع از معیشت خود امر روزانه زندگی میلیونها انسان کارگر در ایران است و همین اولین امکان طبقه کارگر دردرک موقعیت متفاوت خود در جامعه و متشکل شدنش است. گفتم که سیاست بیشتر از هرکس دیگری به طبقه کارگر مربوط است اما کسی که فکر میکند تاکیید ما بر اهمیت مبارزات اقتصادی دور کردن طبقه کارگر از سیاست است، در عین حال دارد فهمش از سیاست را نشان میدهد! سیاستی که ربطی به زندگی روزانه میلیونها انسان کارکن ندارد، سیاستی که در آن مطالبات اقتصادی را خواستن و شرایط زندگی انسانی تری را به طبقه حاکم تحمیل کردن برابربا طبقه کارگر را دنبال نخود سیاه فرستادن است، این نوع سیاست هیچ ربطی به زندگی طبقه کارگر و متشکل شدنش ندارد. به تحرکات چپ بورژوایی در جریان جنبش سبز نگاه کنید تا ببینید در شرایطی که این جنبش هیچ ربطی به اولیه ترین خواست طبقه کارگر ندارد، چطور سعی میکنند فعالین طبقه کارگر را به شرکت در این جنبش و تبدیل شدنشان به نیروی جنبش سبز وادارند. به همین جهت برای سؤال کننده همه اینها برابر با خالی کردن میدان مبارزه سیاسی است . طبقه کارگر وقتی میتواند در مبارزه سیاسی چیزی را به نفع خود کسب کند که قدرت کسب آنرا داشته باشد. قدرت طبقه کارگر هم در تشکلش در مراکز تولیدی است و راه این هم متشکل شدن و دادن راه مناسب در مبارزات روزمره اقتصادی امروز طبقه کارگر است.
اینها برای کارگر معترض راستش فرض زندگی هستند. به همت تحرک چندین ساله چپ بورژوایی است که بخشی از فعالین مبارز طبقه کارگر ربط مبارزات اقتصادی امروزشان را با دخالت فردایشان در سیاست را بدرستی نمیبینند. تلاش ما نشان دادن این است. متأسفانه میبینیم که تأثیر این چپ بورژوایی بر افکار عمومی فعال کمونیست طبقه کارگر چنان سنگین است که نقطه قدرت خود که همان مراکز تولیدی است را ول میکند و برای شرکت در سیاست به انواع کارهایی رجوع میکند که ضررشان برای طبقه کارگر بیشتر از نفعش است. در این رابطه به نوشته باارزش محمد فتاحی برای نمونه در شماره قبل این نشریه مراجعه کنید.
سوال: در حالیکه در ایران مشکل اقتصادی ریشه در اوضاع سیاسی دارد چگونه کارگر را فقط سراغ اقتصادیات می
فرستید؟
محافل ضد تحزب به اندازه کافی کارگر را از سیاست و تحزب دور میکنند. شما هم به کمک شان آمده
اید! این موضع در عین حال اکونومیسم را در درون جنبش کارگری تقویت میکند تا سوسیالیسم
.
بهرام مدرسی: منظور از مشکل اقتصادی چیست؟ محدودیت امکان سرمایه گذاری؟ انحصارگری جناح احمدی نژاد؟ نقش سپاه در تولید؟ نوع، شکل و راه بهتر لغو یارانه ها؟ عدم پرداخت دستمزدها؟ عدم وجود بیمه بیکاری؟ سطح پایین دستمزدها؟ بیکاری؟ عدم برابری دستمزد زن و مرد؟ ممنوعیت تشکل های کارگری در مراکز تولیدی؟ همه اینها را میتوان بسته به اینکه کجا ایستادهاید بعنوان مشکل اقتصادی دید. جنبش سبز اساساً برای حل نوعی از این مشکلات اقتصادی بدنیا آمد و طبعا برای سیستم سیاسی مناسب با آن هم تظاهرات کرد.انسان بسته به اینکه مشکلات اقتصادی اش چیست به اوضاع سیاسی نگاه میکند. همین انتقادات به هر فعال کمونیست طبقه کارگر نشان میدهد که چقدرمارکس حق داشت. برای احراز اولیه ترین خواستهای طبقه کارگر ما محتاج نوعی از سیاست هستیم در حالیکه برای احراز خواستههای قشر به اصطلاح آقازاده ها هم محتاج نوع دیگری از سیاست! به این اعتبار نه خواست اقتصادی همه باهمی داریم و نه خواست سیاسی همه با همی و صد البته هیچ جنبش همه با همی هم موجود نیست. مشکلات اقتصادی طبقه کارگر تنها ریشه در موجودیت رژیم اسلامی ندارد. ریشه در حاکمیت سرمایه داری دارد. این هم از جمله احکام دیگر خسته کننده مارکس هستند. به این اعتبار تأکید بر مبارزات اقتصادی طبقه کارگر نه تنها دور کردن این طبقه از سیاست نیست، بلکه نشان دادن راه درست وارد شدن به دنیای سیاست است. تحولات اخیر در مصر باید به همه نشان بدهد که دخالت طبقه کارگر در سیاست آن جامعه و قدرتش در تشکلش در مراکز تولیدی است. همین میتواند ادامه انقلاب مردم در مصر را تضمین کند. در غیر اینصورت حکومت ارتش بعنوان پیروزی به مردم فروخته میشود و تلاش میشود مردم را برای تضمین تحرک سرمایه و شرایط مطلوب آن به خانه بفرستند.
تحزب کمونیستی را هم باید ترجمه کرد. منظور از تحزب چیست؟ همانطور که قبلاً گفتم یکی از جوابها این است که من سازمان یا حزب کمونیستی هستم، طبقه کارگر را نمایندگی میکنم و تشکل طبقه کارگر در پیوستن آن به این حزب است. ادامه این نگرش تشکیل تشکل های طرفداران آن حزب مربوطه بنام طبقه کارگر است. در این رابطه باید به نکاتی اشاره کرد:
طبقه کارگر ایران از سنت تشکلهای کارگری محروم بوده است. این یکی از دادههای کار هر فعال کمونیستی در طبقه کارگر ایران است. جنبش ما در این باره از زمان تاسیس حزب کمونیست ایران در سال ۶۱ بحث کرده است. در جریان تاسیس حزب کمونیست ایران یکی از انتقاداتی که از طرف چپ پوپولیست مطرح شد این بود که شما حزب کمونیست را بدون پیوند با طبقه کارگر تشکیل میدهید. این انتقاد را ما همان روز جواب دادیم. گفتیم که کمونیسم در ایران بر چه بستر و توازن قوایی کار میکند؟ گفتیم که ما حزب کمونیستی را برای تأمین این پیوند تشکیل میدهیم. گفتیم که تاسیس حزب کمونیست ایران اولین قدم ممکن برای کمک به تشکل طبقه کارگر و تأمین شرایط تحزبش است. در این رابطه حتماً به مباحث آن دوره بخصوص از طرف منصور حکمت مراجعه کنید. لازم به توضیح است که آن جریانات پوپولیستی که در آن دوره ما را نقد کردند، خود از جمله سازمانهایی بودند که پیوند با طبقه کارگر را در ساختن سازمانهای هوادار خود در طبقه کارگر، جنبش زنان و غیره میفهمیدند. سازمانهایی چون پیکار، رزمندگان، چریکهای فدایی و غیره هریک سازمانهای هوادار خود در جنبش کارگری را داشتند. تاسیس حزب کمونیست ایران خط پایانی بر همه اینها بود. خود حزب کمونیست ایران اما در جنگ با پوپولیسم زاده شد. تأکیدات این حزب و بخصوص رهبر آن منصور حکمت بر مارکسیسم ارتدکسی آن خط و نقد سیاسی روشن را برای تأمین این مهم ایجاد نکرد. شکست بلوک شرق و کل تحولات جهانی همراه آن و بنبست حزب کمونیست در تأمین این تحول در مبارزه طبقه کارگر منجر به تاسیس حزب کمونیست کارگری شد. در این رابطه به نوشته تفاوتهای ما و کل ادبیات آن دوره رجوع کنید. برای حزب کمونیست کارگری تحزب کمونیستی طبقه کارگر نمیتوانست چیزی جز گره خوردن دو واقعیت اجتماعی به هم نباشد. حزب کمونیست کارگری و جنبش اعتراضی کارگری. در این رابطه حتما به بحث کمونيسم کارگرى و گسست طبقاتى از منصور حکمت و تحزب کمونیستی طبقه کارگر از کورش مدرسی که در این شماره سازمانده کمونیست منتشر شده اند رجوع کنید. تلاش منصور حکمت و پس از او کورش مدرسی در انتگره کردن این دو واقعیت در یک جسم واحد متأسفانه در آن حزب شکست خورد. امروز تلاش حزب حکمتیست در این رابطه را باید در ادامه همان خط دید.
مشکل به نظر من محافل ضد تحزب نیستند. مشکل آن تفکری است که ضرورت این گسست طبقاتی و یا انتگرهشدن دوواقعیت حزب کمونیستی و اعتراضات طبقه کارگر را نمیفهمد و در بهترین حالت خود را نماینده سوسیالیسم و کمونیسم و مبارزات طبقه کارگر را خودبخودی و یا بقول سؤالکننده اکونومیستی و غیر سوسیالیستی میخواند. برای این تفکر حزب و سازمان مطبوعه اش نماینده سوسیالیسم است و مبارزات طبقه کارگر غیر سوسیالیستی و غیر کمونیستی. درحالی که واقعیت کاملاً برعکس است. هرمبارزه حتی کوچک طبقه کارگر نمیتواند سوسیالیستی نباشد. مبارزه برای اضافه دستمزد، برای مزد برابر در ازای کار برابر، برای بهبود شرایط زندگی و غیره بدلیل اینکه به تقابل با سرمایه و شرایط تحمیلی آن برمیخیزد در بنیادیترین شکل خود سوسیالیستی است. تلاش منصور حکمت و حزب حکمتیست برای چفت کردن این واقعیت به تحزب کمونیستی است.
سوال: رهنمود های شما برای دوری کارگر از جنبش اعتراضی توده ها در ایران در همین جهت خلع سلاح کارگر و دور کردنش از مبارزه برای
سرنگونی جمهوری اسلامی نیست؟
بهرام مدرسی : نه نیست! آن جنبش سبزی که به آن نام جنبش اعتراضی توده ها داده شد جنبشی با اهداف روشن بود که هیچ ربطی به طبقه کارگر نداشت و خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هم نبود. قبلاً گفتم که یک جنبش همگانی برای احراز چیزی در ایران وجود ندارد. آنچه که موجود است، طبقات مختلف با اهداف و آرمانهای مختلف هستند. نیرو یا احزابی که جنبش های طبقات دارا را بنام جنبشهمگانی به طبقه کارگر میفروشند، کارشان کشاندن طبقه کارگر به زیر پرچم های بورژوایی است. اینکه این واقعیات مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را کند میکند را هم تنها در این بستر باید دید. جمهوری اسلامی باید سرنگون شود چون حکومتی دیکتاتوری و سرمایه داری است. فکر میکنید که چه تعداد از فعالین و سازماندهندگان آن جنبش تودهای با این حکم هستند؟ فکر میکنید که چه تعداد از فعالین و سازماندهندگان و ایدیولوگ های جنبش سبز با اینکه با رفتن جمهوری اسلامی باید کل دستگاه اقتصادی، سیاسی و نظامی آن هم خلع ید شود هستند؟ فکر میکنید که چه عکسالعمل کروبی و موسوی در خلع ید کردن از سرمایه چه باشد؟
نفع سرنگونی جمهوری اسلامی بیش از هرچیز برای طبقه کارگر است، سؤال اما این است که چرا تأکید بر تشکل طبقه کارگر در مراکز تولیدی و تلاش برای انتگره کردن تحزب کمونیستی و اعتراض طبقه کارگر در یک موجودیت واحد برای کسی به معنی تعدیل در خواست سرنگونی جمهوری اسلامی است؟ ما فراخوان دادهایم که در جنبش طبقات دیگر شرکت نکنید! این واقعیت دارد. حزب حکمتیست شاید تنها حزب سیاسی است که به روشنی این واقعیات را به فعالین طبقه کارگر گفته است. برای کسی که سرنگونی جمهوری اسلامی را با هر پرچم و هر شعار و هر رهبری به نفع طبقه کارگر میبیند طبعا این به معنای تخفیف آن مبارزه خواهد بود، برای طبقه کارگر و کمونیسم آن سرنگونی جمهوری اسلامی معنای دیگری دارد. مشکل همین معانی متفاوت از سرنگونی جمهوری اسلامی است. فراخوان من به جوانان و مردمی که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند، پیوستن به پرچم طبقه کارگر برای این سرنگونی است. این جواب این است که چرا این حکومت هنوز بعد از ۳۰ سال سرکار است را هم میدهد.
بحث کمونيسم کارگرى و گسست طبقاتى
در جمع راديو
منصور حکمت
در مورد کمونيسم کارگرى تا بخواهيد من حاضرم بحث کنم. اما نميدانم سرِ بقيه را چقدر بايد بدرد آورد. تضمينى نيست که اين بحث، شما را تکان بدهد، شايد براى اينکه قبلا تکانتان را خوردهايد... براى خود من اينطور است که ميبينم تا يک جايى در پروسه فعاليت سياسى خودم و جرياناتى که با آنها بودهام يک پيوستگىاى وجود دارد...
سؤال: يکى از سؤالاتى که در مدرسه حزبى شده بود اين بود که ربط کمونيسم کارگرى با مارکسيسم انقلابى چيست؟ آيا اين يک اسم ديگرى است براى مارکسيسم انقلابى است؟ گفته ميشد مارکسيسم انقلابى بيان نظرى اين جريان است و کمونيسم کارگرى بيان پايه اجتماعى و جايگاهش در جامعه است. اينها را بعضى ميگفتند و خود من هم با آن موافق نبودم. اما به هر حال بيشتر چنين تبيينى از مسأله ميشد.
من داشتم ميگفتم که تا يک جايى يک پيوستگى ميبينم، و از آنجا به بعد ميبينم که اين پيوستگى کمتر است و اختلافات بيشتر است از پيوستگى قبلى. تا موقع تشکيل حزب را که نگاه کنيد ميبينيد که يک انتقادى جلو آمده که اگر به تاريخ آن دوره ايران نگاه کنيد اين انتقاد هنوز در صفحه معيّنى است. اين صفحه صفحه شرح احوال و تحولات و دگرگونيهاى اپوزيسيون چپ ايران است. به نظرم آخرين روزى هم که حزب کمونيست تشکيل ميشود نقطهاى در تحولات چپ ايران است. چيزى که توجه ما را به تدريج جلب ميکند و خلقالساعه هم نيست اين است که تحولات چپ ايران به جاى خودش محفوظ، که تحولاتى است عقيدتى، سبک کارى، سياسى، ديدگاهى و غيره، اما طبقه کارگر در اين پروسه چه مراحلى را طى کرده و يا دارد چکار ميکند؟
راستش، براى خودم مسأله اينطور مطرح شد که، باشد من کمونيست خوبى باشم و سرم را بگذارم زمين و بميرم، بعد از اين مدت سال کمونيست خوبى هم باشم، در تمام مدت از آرمانهاى سوسياليستى هم دفاع کرده باشم و هيچ وقت هم حاضر نشده باشم بگويند بالاى چشم فلان تز و تئورى مارکسيستى ابرو است و قلم به دست گرفته باشم، بحث کرده باشم و به هيچ رويزيونيسمى رضايت نداده باشم... آيا وقتى که مُردَم، مينويسند يکى از فعالين جنبش سوسياليستى طبقه کارگر امروز مُرد؟! قبول نميکردم که اينطورى ميشود. مارکسيسم انقلابى يک تحول ايدئولوژيک در تفکر آدم ببار ميآورد ولى بحث کمونيسم کارگرى يک نگرش متفاوتى به تاريخ زنده و نقش خودت در تاريخ معاصر خودت ايجاد ميکند. بعنوان ادامه راديکاليزه شدن چپ ايران قطعا کسى منکرش نيست، بعنوان رفتنش روى خط مارکسيسم واقعى کسى منکر آن پروسه نيست. ولى آيا در همان شرايط ميشد نشان داد که در نتيجه اين فعل و انفعالات، فعاليت سوسياليستى طبقه کارگر هم با اين تحولات دستخوش تغيير ميشود؟ اين که ظرفيتهايى بوجود ميآيند که بعدا در خدمت او قرار ميگيرند را کسى نميتواند منکر شود، ولى همان پروسه پروسهاى است در تاريخ جنبش کارگرى ايران؟
بنا به تعريف به اصطلاح "تاريخ مختصرى"، اينطور است که کمونيسم از اول کارگرى است، کارگر کمونيست است، سوسياليستها همانهايى هستند که به خودشان سوسياليست ميگويند، جنبش سوسياليستى جنبش احزاب سوسياليستى است و به اين معنى اسم ما را هم در تاريخ جنبش سوسياليستى مينويسند. ولى وقتى به مارکس و انگلس و تفکر خودت راجع به مبارزه طبقاتى رجوع ميکنى، و وقتى اين جمله به يادت ميآيد که "تاريخ جوامع تا کنونى تاريخ مبارزه طبقات است"، ميپرسى که در تاريخ مبارزه اين طبقات چه تفاوتى حاصل شد؟ در تاريخ مبارزه افکار سياسى ميفهمم چه تفاوتى بوجود آمد، تأثيرش را در تاريخ تکامل احزاب سياسى هم ميفهمم، اما در تاريخ مبارزه طبقاتى چه؟
چپ ايران، معمولا سوسياليسم را براى احزاب گذاشته و به جنبش کارگرى همانطور که ميدانيد گفته "خودبخودى". جنبش کارگرى، جنبش سوسياليستى؛ اينها بايد به هم پيوند بخورند. جنبش سوسياليستى هم جنبش احزاب سوسياليستى است. وقتى به مارکس رجوع ميکنيد ميبينيد که اينطور نيست. براى آنها کمونيسم از همان اول اعتراض طبقه است حتى اگر عقايد کمونيستىاى که مطرح ميکند گنگ است. يعنى وقتى ميآيد از جنبش سوسياليستى آلمان حرف ميزند از همان اعتراضات کارگرى آن شروع ميکند. نميآيد تاريخ کسانى را که مدينههاى فاضله سوسياليستى را مطرح کردهاند، تاريخ سوسياليسيم جايى بشمارد. آنجايى که آنها را ميشمارد، ميگويد سوسياليسم تخيلى؛ توضيح تاريخ کمونيسم علمى و سوسياليسم علمى را با تاريخ اعتراض کارگرى شروع ميکند. اصلا بند اول مانيفست با "پرولترها و بورژواها" شروع ميشود.
اگر ديناميسم پيشبرنده تاريخ، مبارزه طبقات است حضور من و حضور تو در اين مبارزه طبقاتى کجا محسوس شده است؟ راستش اين مرا تکان ميدهد. من نميخواهم يک فعال حزب سياسى از دنيا بروم که در همان حال يک مورّخ ميتواند بيايد و تاريخ متفاوتى براى جنبش کارگرى بنويسد. هر چقدر در تاريخ حزب سياسى خودت دخيل بودهاى و نقش داشتهاى و بار به دوش گرفتهاى و فعاليت کردهاى، از زاويه آن طبقه که به دنيا نگاه ميکنى نميشود اصلا اسمت را آورد. برايش مطرح نبودهاى! من ميگويم تاريخ سوسياليستى طبقه کارگر بالأخره کجا داردرقم زده ميشود؟
در اين پروسه يک چيزهايى دستگير آدم ميشود. من بحثم اين است که تاريخ سوسياليستى کارگر هم به احزاب کمونيست منجر شده و بايد منجر بشود. ولى من در آن تاريخ که پا به صحنه نگذاشتهام. من در تاريخ احزاب سياسى چپ پا به صحنه گذاشتهام، بعنوان يک فرد، تو به عنوان يک فرد. اين چطور ميتواند به آن تاريخ تبديل شود؟ من و تو چطور ميتوانيم شروع کنيم به شريک شدن در ديناميسم تکامل واقعى جامعه، که به نظر من تاريخ مبارزه طبقات است؟ تاريخ واقعى جامعه و نحوه زندگى بشر را مبارزه طبقات تعيين ميکند. من نميتوانم به خودم بگويم که چون سوسياليستم و چون سوسياليسم ايدئولوژى پرولتاريا است بنابراين من جزئى از جنبش پرولترى هستم و با اين خيال راحت، بگيرم شب بخوابم. راستش من نتوانستهام. جنبش سوسياليستى گارگر معنيش روى خودش است، جنبش سوسياليستىِ کارگر است نه جنبش سوسياليستى هر کسى که در مورد کارگران حرف ميزند يا جنبش سوسياليستى احزابى که ميتوانند سراغ کارگران بروند و وعدههاى کارگرى بدهند - جنبش سوسياليستى خودِ کارگرها.
بگذاريد اينطور بگويم: من و تو از سال ٥٧ تا ٦٣ فعال کدام اعتراض واقعى کارگرى بودهايم؟ داشتند فقير ميشدند، داشتند ميبردنشان جنگ، داشتند به کشتنشان ميدادند، دوباره مالاريا ميگرفتند، دوباره بعد از يک دورهاى جذام ميگرفتند... ما در کجاى اين مبارزه بودهايم؟! ميتوانيم نشان دهيم که در يک مقياس وسيع تاريخى ايدهها اول بايد شکل بگيرند، احزابى بوجود بيآيند و پايههاى اجتماعى پيدا کنند و غيره. اين مقدمات به اصطلاح فراهم شدن شرکت در مبارزه طبقاتى است. ولى خودِ شرکت در مبارزه طبقاتى چى؟ هيچوقت بعنوان يک کمونيست که طبقه کارگر را جلو چشمانت سر ميبُرند، وسوسه نشدهاى بخودت نگفتهاى که بجاى اين کار، بروم در اعتصاب شرکت کنم؟ بجاى اين کار، با چند نفر کارگر صحبت کنم و بگويم اين وضعيت را نپذيريد؟... چرا من اول بايد بيايم مجموعه چپ غير کارگرى يک جامعه را به حقانيت ايدولوگ کارگران مجاب کنم که بعد رضايت بدهند که دسته جمعى سراغ کارگران برويم و به صحنه بکشانيم؟! من چرا بايد اين کار را بکنم؟ الآن براى اينکه چرا بايد اين کار را بکنم جواب دارم. ميخواهم بگويم که اين سؤال وقتى مطرح بشود جوابش تکان دهنده است. اگر مطرح نشود و اگر با تاريخ سياسى احزاب چپ خوش باشيم، پنجاه حزب سياسى چپ ديگر هم در ايران درست کنيم که هنوز يک دانهشان اعتراض کارگرى را نمايندگى نميکند، در اعتراض کارگرى دخيل نيست، کارگر نميخواهد و نميتواند اعتراضش را از طريق اين حزب بيان کند و يک نسل کارگر به دنيا ميآيد و زجر ميکشد و ميميرد و اين سيستم هنوز سر جاى خودش مانده و به رشد خود ادامه ميدهد، اين ديگر به نظر من کافى نيست و اين جوابى نيست که من لااقل ميخواستم از مارکسيسم بگيرم. نگاه ميکنم ميبينم واقعيت اينطور است.
براى دوره مارکس و انگلس اينطور نبود. مثال زدم، انگلس ميگويد: اگر من يک هفته ده روز اينجا کار کنم کارگران اين ده کمونيسم را شکل اعتراض خود قرار ميدهند. چطور است که براى ما اين کار حزب ميخواهد، سبک کار ميخواهد، برنامه ميخواهد، يک چيزهاى عجيب و غريبى ميخواهد! انگلس در وستفالى سال ١٨٤٨ که ده روز در کارخانهاى که کارگرانش - خياطى ميکنند، آرد درست ميکنند، نميدانم با تکنيک آن زمان چکار ديگرى ميکنند - ميتواند کارى کند که آنها کمونيسم را شکل اعتراض خود قرار بدهند. من هم هشت سال است اينجا جان ميکنم نميتوانم کمونيسم را شکل اعتراض يک نفر قرار دهم. پس بحث، چيز ديگرى است! سواى فرمولاسيون تئوريکى که از مارکسيسم بعنوان يک تئورى بدست ميدهيد اما واقعيت اين است که هر زمان کارگر تکان ميخورد يعنى عليه سرمايهدارى تکان ميخورد. محال است که به نفع سرمايهدارى تکان بخورد حتما عليه سرمايهدارى واقعا موجود و داده زمان خودش تکان ميخورد. ممکن است که حرکتش، منطق و تجسمى که از آن دارد بالأخره او را به سرمايهدارى نوع ديگرى برساند. باشد آن که هنوز بوجود نيامده است. يک سرمايهدارى در يک شکل معيّنى در ١٨٤٨ هست که کارگر وقتى به آن اعتراض ميکند يعنى دارد به آن اعتراض ميکند.
بنابراين جنبش سوسياليستى کارگران جنبش اعتراضى آنهاست از موضع عينى و اجتماعىشان. جنبش اعتراضى کسانى است که بمناسبت اينکه نيروى کارشان را ميفروشند درد دارند و عليه سرمايهدارى اعتراض ميکنند. وقتى اسم کمونيسم را روى آن ميگذارند - يعنى آن مجموعه سيستم فکرىاى که ما ميگوييم و آن مطالبه نهايى و پايهاى که ما در برابر سرمايهدارى ميگذاريم - کارگران آن در دستگاه مبارزاتى خود ميگذارند و اين به يکى از هدفهاى خود آن مبارزه تبديل ميشود. ممکن است الآن حقوقش را بالا ببرد ولى بعنوان يک جريان کمونيستى در جامعه سعى ميکند که الآن حقوقش را بالا ببرد.
بالأخره کارگران ايران چه وقت کمونيسم را به ظرف مبارزه اعتراضى خود تبديل ميکنند؟ تا کى به عنوان سنديکاليست اعتراض ميکنند، به عنوان شوراى اسلامى اعتراض ميکنند، به عنوان زنده باد شاه اعتراض ميکنند، به عنوان همه چيز اعتراض ميکنند بجز به عنوان کمونيسم؟! بالأخره من و تو ميخواهيم در اين دنيا به چه برسيم؟ جوابش اين بود که در يک دوره طولانى جز اين شده: بعد از تجربه شوروى، بعد از آمدن مرکز ثقل سوسياليسم جهان سوم و تبديل شدن آن به تئورى به زور گرفتن قدرت براى استقلال، به زور گرفتن قدرت براى اصلاحات اوليهاى در جوامع عقبمانده، براى تبديل کردن آنها به جوامع متمدن مارکسيسم بکار رفته، تئورى اقشار مترقى جوامع عقبمانده است يا در روسيه، مارکسيسم تئورى ساختن يک جامعه و رساندن آن به سطح تکنيکى غرب است. بعد از يک دوره که سوسياليسم از دست کارگر ول شد و پرچم کارهاى ديگرى در تاريخ اجتماعى شد و لاجرم مبارزه طبقاتى رها شد و از سوسياليسم بعنوان شکل اعتراضى خود محروم شد و به دست سنديکاليسم و غيره افتاد، الآن به نظر من دورهاى است که مبارزه طبقاتى دارد به سطحى ميرسد که کارگر بتواند ابزار خودش، ايدئولوژى خودش را از بورژوازى پس بگيرد و ميتواند پس بگيرد. سوسياليسم ميتواند بار ديگر ظرف اعتراض کارگر باشد چون الآن بعنوان ظرف اعتراض ملى، بعنوان ظرف اعتراض نژادى، بعنوان ظرف اعتراض استقلالطلبانه، بعنوان ظرف اعتراض اصلاحاتطلبانه و غيره به ته رسيده است. سوسياليسمهايى که به اين عنوان به کار رفتهاند به ته رسيدهاند. در چين دارند آن را کنار ميگذارند. عملا ميگويند که با اين کار پيش نميرود. در روسيه هم به يک شکل ديگر دارند کنارش ميگذارند يا يک معنى ديگرى به آن ميدهند. خيلىها از آن دست ميکشند و خيلىها هم ضد کمونيست شدهاند. از همان کسانى که دو سه دهه پيش افتخار ميکردند که کمونيست هستند امروز افتخار ميکند که ضد کمونيست است. يعنى دارد ول ميکند و بالأخره سلاحى که کارگر دست گرفته بود و آنها به صورت کجى و براى اهداف طبقات ديگرى بکار برده بودند، خود کارگر ميخواهد بدست بگيرد. اين يعنى اينکه سوسياليسم واقعا موجود را در صحنه مبارزه طبقاتى در اين پنجاه شصت سال در دست کارگر نديدهام بلکه در دست مخالف کارگر ديدهام. ولى به عنوان يک حزب، واقعيت اين است که از اين طرف پا نگرفتهام، از آن طرف پا گرفتهام.
وقتى من و شما بعنوان آدمهاى ناراضى "ناراحت" (به قول معلّمهاى مدرسه) شروع به اعتراض کرديم، دردمان چه بود؟! اگر نگاه کنى درد يک بخشمان ممکن است دست بر قضا درد کارگرى باشد که چرا برابرى نيست... درد خيلىها آنطور بوده حالا يا از سر فکر محض آمده باشيم و يا از سر زندگى کارگرىمان آمده باشيم کسانى که از آنجا آمدهاند، ولى درد چپى که ايدئولوژىاش را ميگذاشت، سياست تعيين ميکرد و مارکسيسم را براى من و تو از قبل معنى کرده بود در ايران استقلال بود. تئورى "سگ زنجيرى" وجود داشت. "ما چرا فقيريم و آمريکا چرا پولدار است"، "چرا ما نميتوانيم حتى يک سوزن بسازيم"، "آخر ذوبآهن کى بالأخره به اين مملکت ميآيد؟" اينها چيزهايى است که من بعنوان عقايد ناراضيان دوره خودم با آنها بزرگ شدهام و به خودشان سوسياليست گفتهاند. تاريخ حزب توده و چريک فدايى را بخوانيد تا ببينيد به چه گفتهاند سوسياليسم! حزب دمکرات الآن دارد به چه ميگويد سوسياليسم؟ " پيکار" که از آسمان نازل نشد، بلکه جناح چپ همان سوسياليسم است که بخشى از خود آنها بعنوان انسانهاى معيّن جريانى مذهبىاند، استقلال ملى و هويت مذهبى مسأله آنها است که ميخواهند با اين سلاح در مقابل امپرياليسم آمريکا بايستند. الآن معلوم نيست که امپرياليسم را به چه معنى کرده باشند. اينها شدهاند سوسياليست و راديکاليزه شدهاند - نقد کردند که راديکاليزه شدند، اين واضح است.
بالأخره آخرين حد سوسياليسم غير پرولترى ايران به سازمان پيکار و رزمندگان ميرسد که ديگر بهترينهايش هستند. سازمانى که در آن کارگر غايب است و مطالبات کارگرى کمرنگ است و معلوم نيست امر اينها استقلال ايران و خلع يد از استبداد و مبارزه با امپرياليسم است يا مطالبه کارگر و سوسياليسم و لغو کار مزدى و برقرارى جهان آزادى که انسانها در آن فارغ از هر قيد و بند ستمگرانه بتوانند با هم زندگى کنند! کدام يک از اينها است؟ روزنامههايشان را بخوانيد!
ما ديگر از اين گردونه بيرون افتاديم... وقتى که زير همان مسأله ملى زديم. وقتى ما گفتيم "بورژوازى ملى نه" معنيش براى آن موقع يک تاکتيک بود که نرو دنبال بازرگان، نرو دنبال ليبرالها، آن موقع ما خودمان هم به اين معنى از آن استفاده ميکرديم. ولى در مقياس تاريخى اتفاقى که افتاد اين بود که از ته آن سوسياليسم حزبى غير پرولترى جرياناتى پيدا شدند که بالأخره يا به درد خودشان يا به فکر خودشان يا با رجوع خودشان به تئورىها يا با حسن نيت تاريخى خودشان فهميدند که ديگر نميتوانند اگر سوسياليست باشند در عين حال ادامه اين سير حزبى در جامعه باشند. بايد حزب يک چيز ديگرى باشند.
مبارزه ضد رژيم را مسخره کرديم، رسيدن به يک اقتصاد ملى که گويا در آن رفاه انسانها بدست ميآيد را مسخره کرديم، نابودى بيکارى و فقر و مشقت را در يک سيستم غير وابسته مسخره کرديم. گفتيم که اين دردها از سرمايهدارى ناشى شدهاند، از استقلال و عدم استقلال اقتصادى ايران ناشى نشده، با اين کار خودمان را در يک قدمى کارگر گذاشتيم، بحث من اين است. ولى هنوز با تشکيل حزب هم باز در يک قدمى کارگر هستم! آخر مسأله چيست؟! چرا من هر چقدر هم راديکال ميشوم، زجر کارگر پديدهاى است که من بايد راجع به آن اظهار نظر کنم نه اينکه به تن خودم حس کنم!؟ چقدر؟ چرا در همان جايى که استثمار هست و زجر هست حضور ندارم؟ به عنوان يک حزب سياسى ميگويم، نه به عنوان يک فرد. من و تو ميتوانيم ول کنيم، خيلىها ول ميکنند ميروند اين کار را ميکنند. قاطى کارگران ميشوند سعى ميکنند سنديکا درست کنند. ولى به عنوان آدمهايى که معتقدند که کارگر بالأخره با حزبش پيروز ميشود، بالأخره براى حزب تو چرا هنوز کارگر و دردش و راه حلش عنصر خارجى است؟! چرا "تئورى پيوند" داريم؟! "سوسياليسم علمى بايد برود يک جايى به جنبش گارگرى پيوند بخورد"!؟ من ميگويم اگر آن سوسياليسم پيوند نخورده که اصلا علمى هم نيست. چون اساس بحث مارکس اين بود که سوسياليسم از وقتى علمى ميشود که جنبش يک طبقه معيّن ميشود. اگر نيست در نتيجه علمى هم نيست. اين تئورىها وجود داشته که ما با آنها کلنجار ميرفتهايم که چکارش کنيم؟ چگونه از سر خودمان بازش کنيم؟ بالأخره بعد از تشکيل حزب نگاه ميکنيد که باز حزب راديکال، خيلى خوب، خيلى سر خط و خيلى مارکسيست اپوزيسيون روشنفکرى ايرانى هستيم. آدم يک جايى ميگويد باباجان شايد من ديگر بايد بروم. تا کى آخر اين همه، اين جماعت بايد اين پروسه را طى کنند که به آنجا برسيم؟ خوب چرا؟ مگر کارگر را يک جايى قفل کردهاند؟ ميروم قاطىاش ميشوم.
چيزى که براى من يکى، بين اين بحث با بحثهاى قبلى فرق ميگذارد اين است که در دوره بحثهاى مارکسيسم انقلابى تمام سعىمان اين بود که مارکسيستهاى بهترى باشيم و به اعتبار مارکسيست بهترى بودن قطعا کارگرى باشيم. چون مارکسيسم در مورد کارگران و حکومت کارگرى است. من ميگويم يک جايى هم ميرسد که آدم ميگويد که من ميخواهم در مبارزه تاريخى عصر خودم يعنى در مبارزه طبقاتى به نفع طبقه شرکت کنم. نميخواهم همهاش راجع به آن حرف بزنم. نميخواهم در دسترسش باشم، ميخواهم خودش باشم. نگاه ميکنى ميبينى مانع چيست. آن وقت ديگر مانع نه "پيکار" است و نه "رزمندگان" و نه شوروى. مانع همان جريان خودت است که ساختهاى و ميگويى بيا برو بين کارگران تبليغ کن بجاى آن سرش را ميخورد. ميگويى بيا برو سازمانش بده ميبينى فکر ميکند که بايد فرقه خودش را در ميان آنها درست کند و کارگران را به هفتاد و دو فرقه تقسيم کند و يکى از آنها هم خودش باشد، ميگويى بيا برو حقيقت را به طبقهات بگو ميبينى يک چيزهايى ميگويد که مُخ کارگر سوت ميکشد و از سوسياليسم هم بيزار ميشود... به اين ترتيب ميرسى به انتهاى خطى که فقط با خلوص ايدئولوژيک ميشود به آن رسيد. آنجا ايستگاه آخر خط است. بايد پياده بشوى بروى اتوبوس ديگرى سوار بشوى، که آنهم ميگويم کمونيسم کارگرى است.
به جايى ميرسد که اصلا بحثت اين ميشود که يا به مثابه کارگر در اين جامعه اعتراض ميکنيم يا هر چقدر هم اعتراض کنيم هيچ کس از آن خيرى نميبيند و ما هم خيرى نميبينيم. بالأخره من ميخواهم در جامعهاى زندگى کنم و دلم ميخواهد تو و اعقاب تو هم در جامعهاى زندگى کنيد که در آن آدمهاى آزاد بدون هيچ جلوهاى از ستمگرى با هم زندگى کنند. دلم نميخواهد بشر زجر بکشد. راهش هم اين است که کارگر حکومت را در دست بگيرد. پس بايد کارى کنم که کارگر حکومت را در دست بگيرد. سؤال اين است که آيا آن چيزى که ساختهايم به درد اين پروسه بخورد؟! جواب من مثبت است و تمام آن چيزى که من را تکان ميدهد و خوشبينم ميکند اين است که ميتوانم جواب مثبت بدهم و بگويم که اين را ساختهايم و اين را ميتوانيم در اختيار عموم قرار بدهيم. به شرطى که از آن سَر به سراغش برويم. يعنى تا يک جايى حزبى هستى و به کارگران فکر ميکنى. من ميگويم که يک جايى ميشود که موظفى کارگرى باشى که به حزب کمونيست فکر ميکنى... ميگويى بابا جان بياييد اين [حزب] را در اختيار کارگر بگذاريد، درهايش را باز کنيد. اين چه جور مبارزه مسلحانهاى است که من نميتوانم در آن شرکت کنم؟ اين چه نوع مبارزه تشکيلاتى است که من نميتوانم در آن شرکت کنم؟! اين چه جور تبليغ حقايقى است که من نميتوانم در آن شرکت کنم؟! آخر اين چه نوع حزبى است که قرار شده همه چيزش کارگرى باشد ولى نامناسبترين آدم براى فعاليت در آن کارگر است؟! کافى است تا شما فارغ التحصيل هاروارد باشى تا بهترين آدم براى عضويت در کميته مرکزيش باشى ولى اگر کارگر باشى نميتوانى اصلا عضو حوزهاش بشوى! درها را باز کنيد. درهاى اين حزبى را که تا اين درجه به ما نزديک شده است را به روى ما باز کنيد! به نظر من کمونيسم کارگرى پرچم اين تعرض به حزب کمونيست است.
بگذار حزب کمونيست يا تا آنجا که چپ سنتى در اين حزب هست مقاومت کند، بالأخره بايد درهايش را باز کنى و کارگر را به حزب بياورى. من ميگويم بايد کارگر را عضو کنى. ميگويند عضو بايد تئوريک باشد من ميگويم عضو کنيد! شش ماه ديگر باز ميرويم در جلسهاى، سمينارى ميگوييم باز بحث ميکنيم که عضويت را بايد براى کارگر ساده کنيم. اينجا يک رفيقى در بحث قبلى گفت "آخر تا کى ما بايد اين را بگوييم که بايد کارگرى بشويم" من ميگويم تا هر وقت که بشويم، بالأخره بايد فشار را گذاشت. ضرر که نکردهايم. اگر کسى حرف حساب به کَتَش نميرود بايد با فشار سياسى درهاى حزبش را به روى ديگران باز کرد. اين واقعيت وجود دارد که حزب کمونيست ايران در تلاقى دو دوره است. پايان دوره راديکاليزاسيون احزاب چپ، نه فقط در ايران بلکه در جهان. به نظر من الآن اينطور نيست که بشود حزب کمونيست پدر و مادر دار ديگرى ولى از يک منفعت ملى و استقلالطلبانه ايجاد کرد. حزب کمونيست ويتنام ديگر نميشود درست کرد و بيست سال - به اسم حزب کمونيست - با آمريکا جنگيد. الآن ديگر دور استقلالطلبى در جهان به دست حتى مرتجعين افتاده است. يعنى وقتى که ميخواهد کشور جديدش را بسازد، خودش به اندازه کسى که ميخواهد کشورش را از دستش بگيرد، مرتجع است. امپرياليستها و ضد امپرياليستها به يک اندازه مرتجعند. افغانستان اين را خوب نشان ميدهد.
واقعيت امروزى، شرايطى را بوجود ميآورد که به حال استفاده از سوسياليسم براى منافع ديگرى مفيد نيست. خيلى مفيد نيست. کارش را کرده، استفادهاش را به بورژوازى رسانده و الآن ديگر دارند دورش مياندازند. حتى جنبش حزبى در تمام دنيا بمثابه جنبش کمونيستى دارد پايهاش را از دست ميدهد، رأى از دست ميدهد و در انتخاباتها به جايى نميرسد حتى وقتى در پرتغال انقلاب ميکند، در انتخابات بعدى که اين انقلابش را رهبرى کرده، يکى ديگر را سرِ کار ميگذارند. هفتاد سال هم منتظر بودهاند که اينها سر کار بيايد. در اسپانيا هم همينطور. آژيتاتورهاى انقلاب فرانسه دوباره "خوان کارلوس" را سرِ کار ميآورند. حزب دمکرات مسيحى اسپانيا هم سرِ کار است و کمونيست هم دستش به جايى بند نميشود. ديگر آن اهداف بينابينى، بورژوايى و اهداف رفرميستى را با اين نوع سوسياليسمها نميشود به جايى رساند. بهتر است حتى يک جاهايى دورش بياندازند؛ سبزها باشند و همان اهداف قديمى درست است که احتمالا سوسيال دمکراسى آلمان گذاشته بود و الآن به خودش سبز ميگويد. سبز راحتتر است، هر کسى ميتواند وارد شود.
در اين شرايط کسى که منطق قانونمندى تاريخ معاصر خودش را تشخيص ندهد، هيچ خدمتى به آن تاريخ نميتواند بکند. قانونمندى تاريخ معاصر ما اين است: کارگر دارد جلو ميآيد و دارد پرچم سوسياليسم را بر ميدارد و اعتراضات جديد کارگرى در دنيا دارد پا ميگيرد و يک بار ديگر سوسياليسم دارد به پرچم کارگران تبديل شود و ما بايد عنصر فعال اين پروسه باشيم. شصتاد تا حزب هم درست کنند که از حزب بغل دستى ايرانى بزرگتر باشد من را راضى نميکند. بگويند اعضاى ما صد و پنجاه برابر راه کارگر است، باشد! از اين بزرگترش هم در تاريخ بوده که به جايى نرسيده است. خاصيت حزب کمونيست ايران اين است که کليدى را تقريبا در دست دارد که درى را به روى يک دوره جديد در جهان باز کند. اغراق هم نميکنم، به خودم هم نميخواهم روحيه بدهم. هندوانه هم زير بغل کسى نميخواهم بگذارم. خودم هم با اين چيزها تهييج نميشوم.
اين واقعيت است و اگر واقعيت يک جايى بزرگ است، بزرگيش را هم بايد گفت. کمونيست ايرانى واقعا در مقطعى قرار گرفته است که در آن پرونده دورهاى را که از پنجاه و سه نفر شروع ميشود تا حزب توده و آخرش هم چريک فدايى و پيکار را ببندد و يک کمونيسم کارگرى در ايران بنياد بگذارد که هر وقت آن را ميزنند کارگر را زده باشند و هر وقت رشد ميکند کارگران رشد کرده باشند. نشود که جز اين حالت وجود داشته باشد!
در بحث قبلى گفتم که بحث به جايى رسيده که بالأخره کارگران جلوى اين وضعيت قرار گرفتهاند که تا چهار سال آينده چند ده رهبر کمونيست و حزبى خودشان را پرورش بدهند و دارند بدست ميآورند. ما آدمهاى زيادى را و حزب کمونيست را به اينجا نزديک کردهايم. کارگران به جايى رسيدهاند که براى اولين بار براى يک دوره طولانى با اسلحه خودشان به جنگ بورژوازى رفته و زده است. قبل از اينکه اصلا طرف صدايش در بيايد، گفته است که من تو را در کردستان ميزنم. اسلحهاش را بدست گرفته، به اسم کارگر به جنگ رفته و به اسم کارگر هم در جنگ پيروز پيروز شده. اين بنظر من خيلى مهم است. اين از دستاودهاى اين دوره است. وگرنه دوره قبل تا جبهه ملى لرز ميکرد سوسياليست ايرانى تب ميکرد. همه بحثشان اين بود که چرا ما به درجات کمى از دکتر مصدق حمايت کردهايم. تمام بدبختى ما از آنجا ناشى ميشود که ما کم از دکتر مصدق حمايت کرديم! جرأت نميکرده سياستى مستقل از بورژوازى ليبرال اتخاذ کند. جرأت نميکرده سياستى مستقل از خردهبورژوازى ضدامپرياليست فاسد ايران اتخاذ کند.
در اين دوره است که نه فقط جرأت ميکند حزبى که هنوز معتبر است را ميزند، چون حزب بورژوازى است و ميگويد اگر دست به روى من بلند کند من ميزنم. آن دورهاى سوسيالستها سرشان را پايين بياندازند و در جامعه بدهکار ناسيوناليسم باشند، گذشته است. ميگويد الآن کارگر به صحنه ميآيد و ما تو را ميزنيم و حساب کارِ خودت را بکن. ميخواهى با من راه بيايى، من هم با تو راه ميآيم. اين حرف بنظر من معنى دارد و نمودارهايى از وضعيت مبارزه طبقاتى در عصر ما است. چيزى که من را تکان ميدهد اين است که فرصت پيدا کردهام که در اين دوره حضور داشته باشم، بتوانم در اين پروسه باشم. و گرنه هيچ علاقهاى ندارم که يکى از پنجاه و سه نفر بودم و الآن مُرده بودم. چه شد آخر؟ چه بود آن اتفاق؟! چکار کردند؟! چه خشتى روى چه خشتى رفت؟ بالأخره من ميخواهم بدانم که کدام بچه کارگر در نتيجه فعاليت آن عده آدم زياد، يک کلاس بيشتر به تحصيلاتش اضافه شد، يک واکسىن بيشتر بهش زدند؟! کدام؟ حالا جامعه کارگرى و حکومت کارگرى خير سرشان!
در نتيجۀ فعاليت تمام سوسياليسم ايرانى تا کنونى کدام لقمه غذاى اضافى در سفره کارگران پيدا شده است؟ ما الآن به جايى رسيدهايم که ميتوانيم خيلى دستاوردها داشته باشيم و اين اهميت ما است، نه خلوص ايدئولوژيک ما که ميتواند امر شخصى من باشد و در چهارچوب آزادى مذهب بيفتد. خيلى سالهاست که ما تئورى ارزش را خيلى خوب فهميدهايم و خيلى دقيق ميدانيم که جنگ ايران و عراق از کجا ناشى ميشود و روابط امپرياليستى چيست، اما اينها هنوز براى من و تو نبايد امتيازى باشد. شما ميپرسيد که تفاوت قضيه اين است که بايد کارگر را بيآوريم؟ من ميگويم شايد بطور مادى که نگاه کنيد من خيلى کارهاى متفاوتى حتى با آن چيزى که قبلا بود نتوانم نشان دهم - به نظر خودم توانستهام و نشان هم دادهام، در سياست سازماندهى ما، در بحث آژيتاتور، در احياى سازمان کمونيستى بعد از شديدترين ضربات پليسى که فکر نميکنم ايدئولوژى راه کارگر توانايى ساختن آن را داشت، در بار آوردن يک عده کمونيست اين دورهاى که هر يک نفر از آنها الآن اگر دکتر ارانى را جلويش زنده کنى او را ميشويد و کنار ميگذارد - در اينها ما چيزهايى را به دست آوردهايم ولى هنوز کافى نيست. به نظر من اين نگرش اجازه ميدهد که ما يک دوره جديدى را شروع کنيم نه اينکه يک مسابقه را با پيروزى به سرانجام برسانيم. يک مسابقه جديد را آغاز کنيم.
من اصلا نميخواهم از کمونيسم کارگرى يک لغت ساخته شود. اگر کمونيستها واقعا همان که سنتاً بودند ميبودند، يعنى اگر در اعتراض کارگرى و سوسياليستى در جامعه ميبودند اصلا اين لغت توتولوژى و دوبارهگويى بود. کمونيسم يعنى کارگرى، کارگرى يعنى کمونيسم. ولى چون نيست، اين لغت براى من معنى دارد. من ميگويم به سوسياليستى که کتاب مارکس را از بَر کرده هيچ نزديکى حس نميکنم اما با کارگرى که در اعتصاب ميگويد بچهام گرسنه است نزديکى حس ميکنم. ميگوييد تودهاى است، باشد! من نزديکى احساس ميکنم. بالأخره يک چيزى حس ميکنم. ولى با آن کسى که درباره "چه بايد کرد؟" ميتواند پنجاه و سه تا سخنرانى بکند ولى امرش اين است که ايران مستقل و آباد و غيره درست کند هيچ رفاقت و نزديکى حس نميکنم، هيچ علاقهاى بهش ندارم و به جنبش خودم متعلقش نميدانم. فکر ميکنم که بايد اصلا از صحنه حذفش کرد. اين سازمانها بايد منحل بشوند. صد هزار تا سنديکاليست بياوريد من ميگويم اين مبارزه واقعى طبقه من است. ميخواهم بگويم يک بوُچون [لغت کُردى بمعناى تحتالفظى "رفتن براى چيزى"، معادل approach انگليسى] ديگرى را به زندگى سياسى آدم و تبليغ آدم ميآورد، در نگرش به خود و در راضى شدن از فعاليت و نحوهاى که بر ميگردى به جامعه راجع به خودت حرف ميزنى... اينها به نظر من فرق آن است. ممکن است کسى اين سؤالها را براى خودش مطرح نکرده باشد و حتى اين بحثها را خيلى ديگر تجريدى بداند. چون خيلى مادى به صورت آدم نميخورد. به اصطلاح بنظر ميآيد که حدس و گمان يک نفر راجع به تاريخ است، بيشتر از اينکه خود تاريخ عينى باشد. ولى همين براى من که آن را عينى فرض ميکنم تکاندهنده است و يک سَرخطِ جديد پيدا ميشود.
بگذاريد اينطور بگويم که دو دوره از فعاليت سياسى در زندگى خودم ميشناسم: يک دوره که به انقلاب ٥٧ مربوط ميشود که در آن من يک سوسياليست راديکال ايرانى بودم که در پالايش عقيدتى چپ ايران نقش بازى کردم و بودم و ديدم؛ و يک دوره ديگرى شروع ميشود که من به عنوان مبارز جنبش طبقه کارگر ايران در آن شرکت ميکنم. و تمام همّ و غمّم متحد کردنش و آوردنش روى تئورى انقلاب خودش، قوى کردنش دراعتراض خودش، اجازه ندادن به اينکه زير بار کسى برود، اجازه ندادن به اينکه کسى به او محدوديتى تحميل بکند و اينها است.
بنظر من منطق اين دوره جديد کمونيسم کارگرى است. منطق اين دوره جديد هيچ نوع آنتى رويزيونيسمى نيست. چون تنها ضد رويزيونيسم واقعى عصر ما، بنظر من، کمونيسم کارگرى است. کسى که وارد مارکس شود و بيرون بيآيد و بالأخره کارگر را بعنوان يک مؤلّفه اساسى وجود اجتماعى خودش به عنوان حزب سياسى، پيدا نکند، به نظرم هيچى از مارکس نفهميده، براى اينکه دو خط اول مانيفست کمونيست را نفهميده. ميخواهم بگويم که ضد رويزيونيسم واقعى اگر کسانى که نميخواهند مکاتب راه بياندازند و جدال مکاتب را جاى مبارزه طبقاتى جا بزنند و در مکتبدارى خودشان کِيف کنند و آخرش هم بعنوان شخصيتهاى شخيص يک مکتب سرشان را بگذارند و بميرند، اگر کسى نميخواهد اين کار را بکند، ميخواهد مبارز راه واقعى آزادى انسانهاى واقعى و بهبود وضعيت واقعى آنها و بالأخره رهايى قطعى انسانهاى دوره خودمان باشد، من ميگويم ايدئولوژى يک چنين پروسهاى، کمونيسم کارگرى است نه مبارزه ضد رويزيونيستى و غيره.
يک چنين کمونيسم کارگرىاى به نظر من خالصانه مارکسيست است و به اين اعتبار ضد رويزيونيست است و به اين اعتبار که رابطه رويزيونيسم را با تبديل شدن کمونيسم به ابزار اهداف ديگر در جامعه را واقعا درک کرده است. و گرنه من موظف نيستم که از فرمولهاى مارکس دفاع کنم. تغييراتى که به خود من ميدهد: من ديگر در هيچ مقالهاى نقل قولى را نميآورم مگر اينکه استدلالم را تقويت کند. اينکه مارکس چه گفته، کسى ممکن است برگردد و بگويد که مارکس اين را براى يک موقعيت ديگرى گفته است. ميخواهم بگويم که حتى تفاوت دارد در نگرش و جدل تئوريک و اينکه چه آدمى هستى، به کى چه ميگويى، و چگونه مبارزه ميکنى...
اين دنباله بحث جلسه قبلى بود. من با "تو را به خدا" نميتوانم کسى را تحت تأثير قرار بدهم [خنده شوخى] که آقا اين مهم است، تکان بخور و... اساسش اين است و خلاصه حرفم اين است: کمونيست ايرانى تا حالا به مارکسيسم بعنوان يک نگرش ايدئولوژيک نگاه ميکرده است. بعنوان يک سرى آرمانها و اعتقاداتى در مورد آينده جامعه. اساس اساسى مارکس نگرشى به حال جامعه است و تبيين تاريخ واقعى، تاريخ در حال جريان جامعه. اگر کسى آن تاريخ را نبيند، هر چه به آيين سوسياليسم قسم بخورد و آيه بياورد، من حرفش را باور نميکنم چون مارکسيسم انتقاد و شکافتن قانونمندى حرکت جامعه است در همان زمانى که دارد به پيش ميرود، قانونمندى معاصر جامعه. تمام مارکسيسم انقلابىاى که ما بوديم تا تشکيل حزب و بعد از آن، آن تکه مارکسيسم است. نگرش تاريخى ما کم و کسرىهاى اساسى دارد. از جمله اينکه بجاى تاريخ مبارزه طبقاتى، تاريخ مبارزه حزبى و تاريخ مبارزه عقايد داشته است. درست است که در پروسه مبارزه طبقاتى مبارزه عقايد جايى دارد، ولى عکس اين، جايگزينى اين دو قبول نيست. در همان موقعى که ما داريم مبارزه عقايد ميکنيم، مبارزه طبقاتى در شکل لخت و عور خودش به شکل ديگرى دارد جلو ميرود. به شکل فرار طبقه کارگر، درب و داغان شدنش در برابر بورژوازى... انقلابى کرده بود که به جايى برسد الآن در همان موقعى که ما داريم پيشروى عقيدتى به نفع طبقه کارگر ميکنيم برگشتهاند دارند پدرش را در ميآورند. سرِ جمع مبارزه کارگران در جبهههاى مختلفش اينطور است. آن با اين رابطهاى دارد. آن اجازه ميدهد اين به تعرض بيفتد، آن اجازه ميدهد اين پيشروى بشود... ولى ما که هميشه الزاما اينطور نگاه نکردهايم. ما که باز هم بهتر نگاه کردهايم، چريک فدايى که در ذهن خودش پرولتاريا است، اصلا خود پرولتاريا است! وقتى به راديوش حمله ميکنيد به پرولتاريا داريد حمله ميکنيد! اين رگهها در ما هم - با متانت بيشترى البته - بوده. من ميگويم اگر قبول کنيم که اساس بحث مارکس بر سر ماترياليسم تاريخى، بر سر نگاه کردن به طبقه حىّ و حاضر و مبارزه حىّ و حاضر و قانونمندى تحول جامعه سرمايهدارى و قرار دادن آن جلوى چشم طبقه کارگر بوده است و اگر به تاريخ واقعى نگاه کنيم - تاريخ واقعى - من ميگويم که ما احتياج به تفکرى داريم که خودش را به مبارزه واقعى طبقات متکى ميکند و نه به حقانيت تاريخى عقايد، که تا دورهاى خصلت مشخصّه خط ما است - مستقل از اينکه خودمان چه بحثهاى نگفته ديگرى داشتهايم و هيچوقت آدمهاى خيلى سوبژکتيوى نبودهايم و غيره، اينها به جاى خود بماند، تاريخ آن دوره فعاليت ما تاريخ پالايش عقيدتى چپ است، تاريخ شکلگيرى سازمانهاى مارکسيستىِ مبّرا از ناسيوناليسم. سازمانهاى مارکسيستىاى که استعداد جدّى دارد براى گرايش به کمونيسم کارگرى و جوش خوردن با حرکت طبقاتى. ولى بنظر من، تاريخ اين دوره که بايد حکمت و منطقى بر آن حاکم باشد و لغتى برايش بکار ببريم، تاريخ عروج کمونيسم کارگرى در ايران است. کمونيسم کارگرى از دستاوردهاى دوره قبل حرکت ميکند، ولى با پرچم دوره قبل نميتواند ادامه بدهد، آن پرچم کافى نيست. آن پرچم ديگر در نمودهايى که در بحثهاى کارگريمان گفتهايم، درجا ميزند - در سکتاريسم، در ايدئولوژىگرايى، در مکتبگرايى... اگر بخواهى همان پرچم را نگهدارى در همه اينها درجا ميزنى. آن پرچم، پرچم اين دوره نيست. بحث من اين است.